♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!


دنیامون تبدیل شده به یه بخاریه بزرگ و قول پیکر


که آدما هم شدن هیزمش


که هر کسی واسه ی گرم کردن خودش یه قربانی میده


و یه آدم بیگناه و بدبخت رو میندازن توش


ولی فکر اینو نمی کنیم که یه روزی هم


توسط یکی دیگه ما تو این بخاری سوخته میشیم


برای گرم کردن یکی مثل خودمون


وقتی انگشتانم رو روی این صفحه به رقص در می آرم


یاد رقص مردمانی می افتم که روزی بهترین رقاصان بودند


و دیگران را به رقص در می آوردند


اما حالا چی دستشان برایمان رو شده


گیاهانمان پژمرده میشوند و خودمان قربانی


قربانیه احساساتی به نام عشق


می ایستیم به تماشای نابود شدن زندگیمان


درست است هنگام نابود کردن زندگیه کسانی که


با تمسخر بهشان می نگریدیم به این پی نبردیم که


این آینده ی خودمان است


حال که می اندیشم میبینم من نیز قربانی بودم


و این خاکسترم است که می نگارد


اما چرا من که قربانی ندادم و


در سرما بر انگشتانم ها میکردم تا گرم شوند

 

ته نوشته : دیشب بازم توسیاهی شب گم شدم و گریستم


از نیمه های شب می گریستم تا هوا تاریک روشن شد


و سرانجام در سپیده دم به خوابی که


از فرط خستگیه اشک هایم بود رفتم


*نســـــــــــــیم*





نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:11 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا